جنگ فجار
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست http://note-t.blog.ir
آیات قرانی در مورد حرام بودن چهار ماه وامن بودن خانه خدا
شرکت پیامبر در جنگ های فجاردرکتب متقدم
برای بررسی جنگ های دوران جاهلیت ابتدا باید به بررسی اوضاع منطقه حجاز پرداخت. زیرا وقوع این جنگ ها بی تاثیر از از اوضا ع اقتصادی ،طبیعی،اجتماعی منطقه نبوده است.
نزاع میان قبایل به صورت یک سنت جاری در میان
عرب در آمده و به طور دایم ذهن آنان را به خود مشغول داشته بود. این درگیری ها علل
متفاوتی داشت از جمله علل این درگیری ها مقتضیات زندگی طبیعی آن ها بود؛ زندگی در
بادیه و ضرورت تعلیف احشام و اغنام اقتضا داشت تا قبیله در مکان هایی اقامت گزیند
که از نظر زیستی شرایط آماده باشد.
نجدی می گوید: روشن است که عرب نمی توانست در
یک محل خاصی سکونت دایمی داشته باشد، چرا که او به شرایط زیستی و شکل خاصی از
زندگی، نیاز داشت که بایستی دایماً از مکانی به مکان دیگر به دنبال باران، سبزه
زار، مرتع و چیزهایی که معاش او در گرو آن ها بود، نقل مکان کند.
استمرار یکنواختی
و خشکی صحرا علاوه بر پیامدهای سخت معیشتی، در تکوین جسم و عقل بدویان نیز تجلی
یافته بود، انها آزادی را بسیار دوست میداشتند و خود را پایبند، هیچ قانون و
مقرراتی نمیدانستند و از آن جا که یک قانون و حاکم مسلط در آن
جا وجود نداشت تا در یک تقسیم بندی از محیط بتواند تمام قبایل را راضی کند، هر
کدام قدرت بیشتری داشتند زمین های زیادتری را تصاحب می کردند، از این رو دایماً بین
آن ها برخورد روی می داد.
زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
به عنوان یک قدرت مسلط در جزیرة العرب، در سال های آخر حیاتش، شناخته شد، قبایل
مختلف برای سرزمین های خود احساس خطر کرده همه به صورت گروه های مختلف به نام وفد
نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و علاوه بر ابراز اسلام خود، از
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد زمین هایی که در دست آن ها بود کسب
تکلیف کردند.
این قانونگریزی و
آزادی از خصائص موروثیشان بر شمرده میشد؛ لذا با هر کس که میخواست، آنان را تحت
فرمان خود در آورد با تمام نیرو مبارزه میکرد. تنها آنان را دو چیز محدود میساخت:
1- قید و بندهای کیش بتپرستی، مراسم و شعائر آن.
2- سنتها، آداب و رسوم قبیلگی و ظایف آنان نسبت به قبیله.
اساس اجتماعی عرب بر نظام قبیلگی بود. عاملی که پیوند مردم قبیله را موجب میگردید، تعصبی بود که از راه پیوند نسبی و وابستگی خاندانها به یکدیگر بدست می امد و این تعصب به ویژه در نبردها و زد و خوردها بیشتر نمود پیدا می کرد .
افراد یک قبیله خود را از یک خون دانسته، به شدت بدان تعصب میورزیدند؛ اهانت به هر یک از افراد قبیله مایه لکهدار شدن شرافتشان به شمار آمده از اینرو در رفع این اهانت با تمام نیرو میکوشیدند.انها مطیع بیچون و چرای رئیس قبیله بوده و برای حفظ قبیله شان ، از جان مایه میگذاشت.
بیتردید جنگهای جاهلی به عنوان نمودی کامل از اوضاع و شرایط موجود طبیعی و فرهنگی و اجتماعی شبه جزیره عربستان مشخصه اصلی زندگی اعراب جاهلی را تشکیل میداد و آن میل و استعداد شدیدش به قتال است این علاقه مرضی شایع بین آنها به شمار میآمد، حتی قبایل مسیحی شبه جزیره نیز از این امر مستثنی نبودند.( حتّی، فیلیپ؛ تاریخ العرب، دار غندور للطباعة و النشر و التوزیع، چاپ پنجم، 1974، ص131) تا آنجا که کشتار را میتوان یکی از سنتهایشان برشمرد. آنان پیوسته میکشتند و کشته میشدند و از خون ریختن و خونخواهی نمیآسودند.
بیشتر درگیریهایشان، ادامۀ نزاع دو فرد از دو قبیله بود بر سر یک توهین یا قتل یا چراگاه. در این زمان عشیرۀ دو طرف شمشیر میکشیدند و عشایر دیگر قبیلهها نیز از ایشان پیروی کرده، برای خونخواهی همپشت میشدند و کشتار فراوان بینشان رخ میداد. این پدر کشتگیها به ارث میرسید و نسلهای بعدی دو طرف نیز همچنان در ستیز بودند تا اینکه با دخالت طرف سومی اشتی کنند و خونبها و غرامت پرداخت شود ولی راضی به این کار نمیشدند؛ مگر وخامت امر به نهایت میرسید و طرفین نزدیک به نابودی میرسیدند. تا قتل و صورت نمی گرفت،، پذیرفتن آشتی بر ایشان ننگ بود. عجیبتر آنکه اگر مردان هم قصد مصالحه کرده، به پرداخت خونبها تن در میدادند، زنان مصیبت دیده، چنان مرثیههای سوزناکی در رثای در گذشته، سر میدادند که به شدت افکار عمومی قبیله را جریحهدار کرده، به جنگ و خونریزی تهییج و تحریض میکردند.
شاعر جاهلی "عبدالعزی بن مالک طایی" در این باب چنین میسرآید که:
اذا ما طلبنا قلبنا عند معشر ابینا حلاب الدرأ و نشرب الدماء
«چون در طلب و انتقام از قومی باشیم، تا خون ننوشیم، شیر شتر [صلح] ندوشیم.»[ البحتری، ولید بن عبید؛ الحماسه، بیروت، دارالکتب العربی، 1967، چاپ دوم، ص28.]
آنها به قدری به جنگ و غارت خو کرده بودند که دوست داشتند که در میدان نبرد در مقا بل شمشیر و نیزهها قرار گیرند و و تنشان پاره پاره شده، خوراک درندگان و پرندگان شوند؛ اما در رختخواب نمیرند تا بدینگونه در فهرست کشته شدگان نیک فرجام جاهلیت جاودانه گردند.
گفته شده عربی، پس از استماع اوصاف صلح و صفای بهشت از زبان پیامبر(ص) از ایشان پرسید: آیا در بهشت هم جنگ وجود دارد؟ همین که حضرت فرمودند: نه، گفت پس به درد نمیخورد.
با نگاهی کلی به جنگهای جاهلی میتوان «ایام العرب» را به چهار دسته تقسیم کرد :
1. ایام العرب والفرس: شامل دو جنگ «یوم ذیقار» و «یوم الصفقه »است. یوم الصفقه نبردی بود بین "باذان" عامل "پرویز بن هرمز" شاه ایران در «یمن» و برخی قبایل یمن از جمله بنیتمیم که سرانجاماش با شکست اعراب خاتمه یافت
2. جنگهای قحطانیان با هم: مثل «یوم الکلاب» اول و دوم، «یوم البردان»، «عین أباغ» و «أیام اوس و خزرج»
3. جنگهای عدنانیان با هم: مانند «یوم الوقیط»، «یوم اللوی»، «یوم بُزاخه»، «یوم بسوس» و...
4. جنگهای عدنانی و قحطانی: ایامی چون «یوم الطفخه» بین «بنیمنذر» و «بنو یرجع»، أواره اول و دوم بین قبیله "عمر بن هند" و «بنیتمیم» و «یوم خزاز» که بین «ربیعه» با قبیله «مذجع» و بعضی دیگر از یمنیان به وقوع پیوست.
(جاد المولی، احمد، ایام العرب فی الجاهلیة، ریاض، مکتبه الریاض الحدیثه و دارالفکر، صص401-405.
الکامل فی التاریخ، پیشین، ج1، ص620.)
ویژگیهای مشترک جنگهای جاهلی
نکته قابل توجه این که به جهت بدوی بودن، غالب جنگهای جاهلی بین قبایل عدنانی صورت گرفته است تا قبایل قحطانی. این جنگ ها گرچه به لحاظ شدت و اهمیت متفاوت بوده؛ اما همگی دارای ویژگی مشابهی بودند و آن دمیدن روح فخر و انتقام در کالبد قبیله بود.
آنگاه که جنگجویان تیغ در میان میآوردند، شاعران به گاه نبرد در پس ایشان حماسهها میسرودند و دلیران را به قتل و غارت فرامیخواندند. بدین گونه داستان آن ایام و کینه ورزیهایشان، در حافظه قبیله جاودانه میگردید. به پیروزی ها تفاخر و به گاه شکست مترصد انتقام بودند.
در زیر به بررسی برخی از جنگ های جاهلی می پردازیم:
جنگ بسوس
«بسوس» دختر «منقذ» تمیمى بدیدن خواهرش: مادر جساس بن مره رفت، و پناهندهاش مردى از قبیله جرم به نام سعد بن شمس همراه او بود، شتر سعد در چراگاه مخصوص «کلیب وائل» وارد شد، و کلیب به خاطر این بىحرمتى شتر، تیرى در کمان نهاد، تیر زوزه کشان بر پستان شتر نشست، و شتر ناله کنان به سوى صاحبش سعد گریخت و شیر آمیخته به خون از پستانش روان.
سعد که حال و روز شتر را چنین دید، نزد «بسوس» آمده شکایت آغاز کرد «بسوس» دست بر سر فریاد کشید: وا ذلاه! وا غربتاه: داد از خوارى و فریاد از بىکسى! سپس چند بیتى سرود که عرب نام آنرا چکامه «مرگ» نهاده است:
- بجان خودم، اگر در خانه پدرم منقذ بودم، پناهندهام سعد با چنین خوارى روبرو- نمىگشت.
- اما اینک در دیار غربتم که اگر گرگى بجهد، گوسفند من غریب را مىرباید.
- اى سعد! جان خود را بخطر میفکن، بار سفر بربند که در میان این قوم حق پناهندگى مرده است.
- هر چه زودتر زاد و توشه مرا برگیر و بیاور تا راه را نبستهاند از این دیار بگریزیم.
* پسر خواهرش جساس، استغاثه خاله را شنید و بدو گفت: خانم آزاده! آرام و قرار گیر، بخدا سوگند، بخاطر شتر پناهندهات سعد، خون «کلیب» را خواهم ریخت، بىدرنگ سوار گشت و به جانب کلیب تاخت و با نیزه سینهاش را شکافت که از آن زخم دیرى نپائیده مرد.
- در نتیجه آتش جنگ بین دو قبیله بکر و تغلب شعلهور شد که تا چهل سال ادامه یافت و هنگامهها برخاست، شومى «بسوس» زبانزد همگان گشت و «نبرد بسوس»که مشهورترین نبردهاى عرب است، به نام او ثبت صفحات تاریخ شد.
(قرص نان حولاء) از مثلهاى مشهور عرب است: «أشام من رغیف الحولاء» شومتر از نان حولاء.
حولاء زنى خباز بود که در قبیله سعد بن زید مناة مىزیست، سبدى نان بر سر مىگذشت، مردى از میان سبد نانى ربود، حولاء گفت: بخدا سوگند نه از من طلبکارى که حق خود بازجوئى و نه دست گدائى بسویم دراز کردى که ناامیدت کرده باشم، از چه قرص نان را ربودى؟ معلوم است که با فلانى سر نزاع دارى که پناهنده او را آزار مىدهى. به حال شکایت نزد پناه دهنده خود رفت و آن مرد با کمک اقوام و عشیره بر سر رباینده نان ریختند، قوم و عشیره آن مرد هم بحمایت برخاستند و هزار تن بر سر یک نان جان باختند، و نان حولاء مثل شد براى هر چیز بىارزش که هنگامه بزرگ بپا سازد.( الغدیر ،ج7،ص:206)( ترجمه الکامل ابن الأثیر ،ج5،ص:287)
جنگ بعاث
بُعاث مکانی است در یک میلی یا فاصله راه دو شبه از شهر (مدینه) قرار دارداین محل، به سبب آخرین جنگِ میان دو قبیله اَوس و خَزرَج که در آن روی داد «بعاث الحرب» نیز خوانده شده استبعاث را نام دژی از اوس،و به روایتی از اموال بنی قریظه دانستهاند .
وقتى قریظه و نضیر پیمانهاى خود را با اوس تازه کردند تا با یک دیگر همکارى کنند و کار خود را استوار ساختند و در جنگ ایستادگى نشان دادند، قبیلههاى دیگرى از یهود نیزبه ایشان پیوستند.
مردان خزرج، همینکه خبر اتحاد آنان را شنیدند، گرد هم آمدند و هم پیمانان خویش، از خاندانهاى اشجع و جهینه، را نیز فراخواندند.
اوس نیز براى هم پیمانان خویش که از خانواده مزینه بودند پیام فرستاد و آنان را به یارى خواند.
دو گروه متخاصم چهل روز درنگ کردند و درین مدت خود را براى کارزار آماده ساختند و در بعاث (به ضم باء) که از اعمال قریظه بود، با هم روبرو شدند.
حضیر الکتائب بن سماک، پدر اسید بن حضیر، فرماندهى اوس را بر عهده داشت و عمرو بن نعمان بیاضى نیز خزرج را فرماندهى مىکرد.
عبد الله بن ابى بن سلول و پیروانش از همراهى با خزرج، و بنى حارثة بن حارث از یارى با اوس باز ماندند و خود را به ایشاننرساندند.در آن جنگ و ستیز سهمناک و خونین تا مدتى همه سخت پایدارى کردند.
ولى گروه اوس همینکه زخم شمشیر و نیزه را دریافتند، از میدان رزم روى گرداندند و گریزان به سوى العریض شتافتند.
حضیر که فرماندهى ایشان را بر عهده داشت، همینکه فرارشان را دید، بر جاى ایستاد و با سر نیزه خود به پاى خویش کوفت و فریاد زد:
«من پاى خود را از کار انداختم همچنان که شتر را پى مىبرند، تا نتوانم از جاى خود بگریزم. به خدا سوگند که بر نمى- گردم تا این که کشته شوم. اکنون، اى مردم اوس، اگر مىخواهید مرا تسلیم دشمن کنید، مختارید.» آنان که این سخنان شنیدند، از فرار باز ایستادند و به سوى او برگشتند و دو جوان از بنى عبد الاشهل به نامهاى محمود و یزید، دو پسر خلیفه اشهلى، مردانه شمشیر زدند و از حضیر دفاع کردند تا کشته شدند.
درین جنگ ناگهان تیرى که معلوم نشد چه کسى انداخته بود، به عمرو بن نعمان بیاضى، فرمانده گروه خزرج خورد و او را کشت.
در این هنگام عبد الله بن ابى بن سلول سوار بر اسب از نزدیک بعاث مىگذشت و درباره جنگ کسب خبر مىکرد که ناگهان، همچنان که قبلا پیش بینى کرده بود، چشمش به کشته عمرو بن نعمان افتاد که چهار مرد تن بیجانش را در عباى خود حمل مىکردند.
همینکه او را دید گفت:
«بچش که زیان بیدادگرى است سرانجام افراد خزرج شکست خوردند و گریختند و اوس با شمشیر به جانشان افتاد تا فریاد زدند:
«اى گروه اوس، رحم کنید و برادران خود را از میان نبرید زیرا همبستگى و همسایگى آنان با شما بهتر از همبستگى این روباهان است!» گروه اوس به شنیدن این سخنان از خزرج دست برداشتند و فقط قبیلههاى قریظه و نضیر به تعقیب و کشتن ایشان پرداختند.
حضیر، فرمانده اوس، را هم که سخت زخمى شده بود، از رزمگاه بیرون بردند تا زخمش را مرهم نهند ولى کار از کار گذشته بود و او جان سپرد.
اوس که پیروزى یافته بود، خانههاى خزرج و نخلستانهاى آن قبیله را آتش زد ولى سعد بن معاذ اشهلى، از تلف شدن اموال بنى سلمه و نخیلات و خانههاى ایشان جلوگیرى کرد. و این پاداش نیکى و کمکى بود که بنى سلمه با حفظ رعل در حق وى کرده بودند، و شرحش پیش از این گذشت.
زبیر بن ایاس بن باطا، در آن روز، ثابت بن قیس بن شماس خزرجى را نجات داد. بدین معنى که او را گرفت و اسیر کرد ولى موى پیشانى وى را چید و آزادش ساخت. این هم، دستى بود که از ثابت در زمان اسلام، روز بنى قریظه، پاداش آن نیکى را گرفت و ما به زودى به شرح آن خواهیم پرداخت.
روز بعاث، آخرین جنگ از جنگهاى مشهور میان اوس و خزرج بود. دیرى نگذشت که اسلام ظهور کرد و آنان با یک دیگر همزبان و همداستان شدند و براى یارى اسلام و مسلمانان گرد هم آمدند و خداوند گزند این گونه جنگ و خونریزىها را از سر مؤمنان دور ساخت.( الکامل/ترجمه،ج6،ص:266)
از تأمل در این گزارش تاریخی، نکات زیر حاصل می شود:
الف: از این که خزرج اقدام به کشتن گروگان های یهودیان کرد، معلوم می شود که عرب قبل از اسلام، به هیچ یک از تعهدات خود پایبند نبوده است و هرگاه منافع قوم و قبیله اقتضا می کرد، به تمام تعهّدات خود پشت پا می زد و مروّت عربی تا آن جا کارایی داشت که برای قبیله نام آور باشد و چون کار به سختی می گرایید، ناجوانمردانه عمل می کردند و چهل گروگان یهود را برای اطمینان از این که به اوس کمک نکنند نزد خود نگه داشتند، برگه امتیازی بود تا با آن یهود را از خانه و کاشانه خود برانند و به سرزمین های حاصل خیز یهود یثرب دست یابند و چون تسلیم نشدند، دست به کشتار گروگان ها زدند و این خود حکایت از آن دارد که محیط زندگی عرب آن روز، چقدر آشفته بود و زندگی در آن چه قدر نا امن و غیرقابل اطمینان. و این که جامعه آن روز جزیرة العرب به تعبیر قرآن } ...عَلی شَفا حُفْرَة مِنَ النّارِ...{ (2 . آل عمران : 103) بوده است، جای تردید نیست.
از یک سو نفوذ و جاذبه لفظی و معنوی قرآن و از سوی دیگر وجود زمینه مساعد روحی و معنوی در میان مردم یثرب برای پذیرش اسلام را می توان از عوامل شتاب در گسترش اسلام به شمار آورد.
با نگاهی به تصمیم و عزم قبیله اوس در قتل و غارت رقیب خود، تصویر ناخوشایندی از بی رحمی و خشونت عرب آن روزگار آشکار می شود; از این که می خواستند آنان را چنان بکشند که یکی از آنان به خانه خود برگردد، اموالشان را غارت می کردند و مزارع و نخلستان ها را به آتش کشیدند و گله های شتر و گوسفند را به یغما بردند، نشانگر آن است که چون آتش جنگ با حرارت خشم آکنده از عصبیت عرب جاهلی شعلهور شود، هیچ گونه رحم و مروتی را باقی نمی گذاشت و جنگ بعاث نمایشی از بی رحمی و خشونت بود که تا روزگاری دراز، هم چنان نقل می شد.
نتیجه آن که معلوم شد عرب آن روزگار به ویژه اوس و خزرج در یثرب از نعمت و موهبت امنیت برخوردار نبودند و سایه شوم غارت و هرج و مرج بر زندگی آنان مستولی شده بود و چون کار به جنگ منتهی می شد، رحم و شفقت از دل ها رخت بر می بست و جز ترس و دلهره و اضطراب چیزی فضای یثرب را نگرفته بود. چنان که برخی چشم به قریش دوختند تا شاید به کمک آنان رقیب را از میان بردارند و روشن است در چنین فضای آشفته ای، خبری از عمران و آبادانی و رونق زندگی نیست و اگر نیرو و توانایی هست یا در تخریب حیات و اقتصاد دیگران به کار گرفته می شود و یا بهوسیله دیگران نابود می گردد و این روزگارِ مردمانی بود که با آغوش باز پیام صلح و آرامش پیامبر خدا را پذیرا شدند; زیرا آنان که طعم تلخ ناامنی را چشیده بودند و بارها شاهد جنگ و خونریزی و سوختن اموال خود بودند، ندای صلح و آرامش زیباترین ترانه ها در گوش آنان است و این یکی از رازهای تسریع گسترش اسلام در یثرب بوده است.
آن چه از گزارش تاریخ به دست می آید، این است که میان اهل مکه و اطراف آن اختلاف و جنگی چون «بعاث» وجود نداشته، بلکه محیطی که قریش بر آن مسلط شده و به کار بازرگانی در آنجا مشغول بودند، اگر جنگ هایی رخ داده است، محدود بوده و به اهمیت جنگی چون بعاث نبوده است و شاید قریش پیام اسلام را مزاحم و منافی با امنیت تجاری و بهره کشی خود می دانست، ولی مدینه آن را موجب صلح و آرامش می دانست. و هم چنین تاریخ گواه آن است که یثرب اگر پیش از آن که به ندای اسلام لبیک گفته، به این نکته نیز واقف بوده است; چنان که بیهقی در دلائل الامامة والنبوه نقل نموده است; چون انصار در عقبه اولی با پیامبر بیعت کردند گفتند: شما می دانید که میان اوس و خزرج سخت اختلاف و خون ریزی است و ما همگی شیفته و خیرخواه شماییم و اکنون رأی خود را می گوییم: ما معتقدیم که با توکّل بر خدا، شما هم چنان در مکه بمانید، ما نزد قوم خویش برمی گردیم و شأن و منزلت شما را بیان می کنیم و آن ها را به سوی خدا و پیامبر خدا فرا می خوانیم، شاید خداوند متعال به اینوسیله میان ایشان را اصلاح نماید و آن ها را با یکدیگر هماهنگ نماید. امروز ما همگی نسبت به هم دشمن و کینه توزیم و اگر شما پیش ما بیایید و ما با یکدیگر صلح نکرده باشیم، نمی توانیم گرد تو فراهم آییم.(1) و همین امید و آرزویی که اهل یثرب داشتند که بهوسیله پیامبر به صلح و آرامش برسند، بعد از 8 سال پیامبر اسلام بعد از فتح مکه و شکست، از آنان اعتراف گرفت که بهوسیله او هماهنگ شدند و الفت پیدا کردند و چنین فرمودند:...إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ (تاریخ سیاسی ،رسول جعفریان)
فِجار یعنی چه؟
فجار از جنگهای معروف عرب جاهلی، به شمار میآمد. در لغت از مفاجره و فجور بمعنای فسق و عصیان گرفته شده، فجار، بر وزن قتال یا مقاتله بوده و از آنجا که مصدر فعال یا مفاعله بر کاری طرفینی دلالت دارد کلمه فجار به معنی مبادله فجور خواهد بود یعنی هر دو طرف درگیر در این نبرد، در کار مبادله فجور و تباهی با یکدیگر هم دست بودند.
علت نامگذاری
عرب جاهلی، تمام سال را با جنگ و غارت بسر می برد، و ادامه این وضع زندگی آنان را مختل می ساخت. از این جهت، فقط در طول سال، در چهار ماه (رجب، ذی القعده، ذی الحجه، محرم) به پیروی از دستورات حضرت ابراهیم علیه السلام (بنا بر آیه 36 سوره توبه) یا برای تجارت و کسب و کار دست از جنگ و خونریزی می کشیدند، تا در این مدت بازارهای تجارتی خود را باز کنند، و به کار و کسب بپردازند.
روی این تصمیم، در طول این چهار ماه، بازارهای «عکاظ »، «مجنة »، «ذی المجاز»، شاهد اجتماعات شگفت انگیزی بود، و دوست و دشمن، کنار یکدیگر به داد و ستد و ابراز تفاخر می پرداختند. سرایندگان بزرگ عرب، سروده های خود را در میان آن محافل می خواندند. خطیبان معروف، سخنرانی می نمودند. یهودیان و مسیحیان و بت پرستان، با کمال اطمینان از گزند دشمن، عقائد خود را به جهان عرب عرضه می داشتند.
ولی زمانی میرسید که این قانون را به دلایلی زیر پا میگذاشتند وچندین جنگ میان قبائل عرب اتفاق می افتاد که چون در ماههای حرام بود و حرمت ماه حرام را شکستند و یا بخاطر اینکه مشتمل بر خلافهای دیگری بوده است این جنگها را «فجار» نامیده اند.
آیات قرانی در مورد حرام بودن چهار ماه وامن بودن خانه خدا
1.بقره/سوره۲، آیه۲۱۷.
2.مائده/سوره۵، آیه۲.
3.توبه/سوره۹، آیه۵.
4.توبه/سوره۹، آیه۳۶.
5.قصص/سوره۲۸، آیه۵۷.
6.عنکبوت/سوره۲۹، آیه۶۷.
7.توبه/سوره۹، آیه۳۷.
تاریخ وقوع وعلل جنگ ها
جنگهای فجار که به فاصله بیست سال بعد از عام الفیل، به وقوع پیوستاز جنگهای معروف عرب جاهلی، به شمار میآمد به گونهای که عدهای از اعراب آن را مبدأ تاریخ خود قرار دادند و شعرای جاهلی اشعار بسیاری درباره آن سرودهاند. جنگ فجار در نتیجه تفاخر بکثرت عشیره و اموال رخ داد و در شوال پایان یافت و پیمان فضول پس از فجار بوجود آمد. . یکى از شعرا گوید:
«ما ملوک خاندان شرف بودیم و بروزگاران حامى خاندان بودیم. حجون را از همه قبایل قدغن کردیم و روز فجار از بدکارى جلو گیرى کردیم.» ( مروجالذهب/ترجمه،ج1،ص:626)
1.فجار الرجل
در سبب این درگیری، گفته شده که بدر بن معشر غفاری، وارد بازار عکاظ شده، مجلسی تشکیل داد و در آن پاهایش را دراز کرده، ضمن اشعاری افتخار میکرد به اینکه عزیزترین مرد عرب است؛ در این زمان، مرد دیگری آمد و مدعی شد که او عزیزترین عرب است، سپس با ضربه شمشیرش، زخمی کوچک، بر او وارد ساخت. آن دو با یکدیگر درگیر شده، هر یک افراد قبایل خود را به یاری طلبیدند کار بالا گرفت و میرفت که میانشان جنگی درگیرد که با مصالحه به این منازعه خاتمه دادند. [تمیمی، معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام،]
2.فجار القرد
مردی از کنانه، به مردی از بنینصر بن معاویة بن بکر بن هوازن، مبلغی بدهکار بود و به خاطر فقر و نداری نتوانسته بود، آن را ادا کند آن نصری - که طلبکار بود ـ میمونی را به بازار عکاظ برده و گفت: «چه کسی در برابر طلبی که من از فلان کنانی دارم او را به چیزی مثل این، به من میفروشد؟» این کار را برای تحقیر و نکوهش آن کنانی و قوم وی کرد؛ در همین هنگام مردی از کنانه به او رسید و از حرفی که او میزد خشمگین شده، شمشیر کشید و میمون را کشت؛ سپس هر کدام از آنها، اطرفیان و مردم قبایل خود را به یاری طلبیدند دیری نگذشت که مردمی از هر دو قبیله، گرد آمدند و سخنان تندی بین شان رد و بدل شد؛ اما قبل از اینکه کار به جنگ بکشد به نزاع خود خاتمه دادند. [ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱، ص۵۲۷]
3.فجار المراه
زنی زیبا از بنیعامر، از قبیله قیس، به بازار عکاظ آمده بود؛ گوشه نقابش باز شد، عدهای از جوانان چشم چران قریش، متوجه او شده از او خواستند که نقاب از صورت برگیرد؛ اما او نپذیرفت از این رو یکی از آن جوانان، از پشت سر دامن زن را با خار به پیراهن زن دوخت وقتی زن خواست بلند شود بدن او نمایان شد؛ زن فریاد بر آورده مردان قبیله را به یاری طلبید [تمیمی، معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، تحقیق عادل جاسم البیاتی، ج۱، ص۵۰۲] دو طرف به زد و خورد پرداختند و جنگ و خونریزی مختصری بین شان صورت گرفت؛ اما قبل از اینکه کار به جنگی تمام عیار بکشد با تلاش حرب بن امیه و پادرمیانی او، دو طرف به صلح رضایت دادند. [أندلسی، ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۶، ص۱۰۲]
4.فجار براض
این جنگ که بین قیس و همپیمانانش از یک سو و قریش و کنانه و همپیمانانشان از سوی دیگر رخ داد، بیتردید بزرگترین و مهم ترین جنگ فجار به شمار میآید. این جنگ خود شامل چهار فجره میشود که به اختصار به شرح و تفصیل آن میپردازیم:
1.یوم النخله
علت پیش آمد این جنگ، آن بود که براض بن قیس کنانی- که فردی فاسق بود- از سوی قومش طرد شد. او به مکه آمده در پناه حرب بن امیه به سر میبرد؛ [یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۱۵] اما در آنجا نیز با مردی از هذیل، به نام «حارث» درگیر شد و او را کشت. از این رو حرب نیز خواست او را از خود براند؛ براض به محض اطلاع از این امر، از او خواست که او را در همپیمانیاش نگه دارد در عوض او هم از حرب فاصله گرفته و دور از او زندگی خواهد کردبراض حرب را ترک کرده، به بارگاه نعمان بن منذر پیوست و با عروة بن عتبه عامری، در خدمت نعمان بن منذر بودند تا اینکه در کاروان سالاری قافله تجاری نعمان که راهی بازار عکاظ بود بین عروه و براض اختلاف افتاد، عروه کاروان را در پناه خود گرفت و سرپرستی آن را بعهده گرفت؛ نعمان نیز سرپرستی کاروان را به عروه سپرد.
براض کینه عروه را به دل گرفت و در صدد قتل او برآمد؛ چون کاروان از شهر بیرون رفت براض نیز از پی او روانه شد؛ تا اینکه در دشتی به نام «تیمن ذی طلال» در اطراف فدک، بر سر راه عروه کمین کرده، با اینکه ماه حرام بود، او را کشت و با بار شتران به خیبر گریخت و در آنجا پنهان شد.
در راه با مردی از اسد بن خزیمه، به نام بشر بن ابوخازم شاعر، ملاقات کرده از او خواست تا حرب بن امیه را از قتل عروه، آگاه نماید؛ خبر که به گوش قریش رسید، پیش از آنکه هوازن از جریان قتل، اطلاع یابند از عکاظ به سوی مکه گریختند و چون هوازن مطلع شدند؛ در پیشان رفتند و قبل از آنکه قریش، داخل حرم گردند (که جنگ کردن در آن حرام بود) در محلی به نام «نخله» در نزدیکی مکه، به آنها رسیده، درگیر شدند؛ قریش تا شب مقاومت کردند و چون شب در رسید با استفاده از تاریکی شب، داخل حرم شدند، هوازن نیز که چنین دیدند از تعقیب و جنگ با آنان، صرف نظر کردند. در این هنگام مردی از بنیعامر، به نام «ادرم بن شعب» فریاد برآورد که: «ما از خون عروه نمیگذریم، وعده ما و شما همین روز، در سال آینده، در عکاظ و ما از گرد آوردن سپاه تا آن روز قصور نخواهیم کرد». سپس به شهرهای خود برگشتند.
2.یوم الشمطه
این جنگ بواسطه وعدهای بود که بعد یومالنخله صورت گرفته بود. در این مدت قیس گروههای همپیمان خود مانند ثقیف و سلیم و دیگران را گرد آوردند و قریش و کنانه نیز با قبایل همپیمان خود بنیاسد و احابیش خود، فراهم آمدند.
دو لشکر، در موعد مقرر، در محلی به نام «شمطه» در نزدیکی عکاظ به هم رسیدند؛ جنگ آغاز شد؛ در ابتدای روز جنگ به نفع قیس و همپیمانانش پیش میرفت؛ اما از نیم روز به بعد ورق برگشت و پیروزی از آن قریش و کنانه گردید؛ کشتار فراوان به راه افتاد تا اینکه دو طرف، ندای صلح در دادند و بدین قرار صلح کردند که کشته شدگان را بشمارند هر طرف که بیشتر کشته بود، خون بهای طرف دیگر را بپردازد؛ جنگ آرام گرفت و قریش و قیس بر گشتند. گویند که در آن سال عکاظ برپا نشد.
3.یوم العبلاء
عبلاء نام صخره سفیدی است در عکاظ. این مکان، در سال سوم از ایام عکاظ و یک سال بعد از نبرد شمطه، شاهد جنگی بود که سه روز به طول انجامید. این جنگ بین هوازن از یک سو و کنانه و قریش از سوی دیگر بود که به شکست کنانه و قریش انجامید.
4.یوم الشرب
این جنگ در سال چهارم از ایام عکاظ و یک سال بعد از «یوم العبلاء» در مکانی به نام «الشرب» نزدیک نخله در مکه، روی داد. این جنگ نیز که بین هوازن از یک سو و کنانه و قریش از سوی دیگر واقع شد، با شکست هوازن خاتمه یافت. گفته شده ابوسفیان با گروگان قرار دادن خود در نزد هوازن، به خاموش گردیدن این جنگ سرعت بخشید.
5.یوم الحریره
پنجمین جنگ از سلسله جنگهای فجار است که هوازن در یک طرف و کنانه و قریش در طرف دیگر آن قرار داشتند، این جنگ که با نام «حریره» شناخته میشود، در مکانی به همین نام، بین ابواء و مکه در نزدیکی نخله، اتفاق افتاد. با گروگان قرار دادن سران قریش، پسران خود را نزد هوازن، این جنگ نیز به مصالحه کشیده شد.
گزارش های شرکت پیامبر(ص) در جنگ های فِجاردرکتب متقدم
مورخین و سیره نویسان اهل سنت بر این عقیدهاند که حضرت در برخی از این جنگها که در سن چهارده تا بیست سالگی عمر شریفشان روی داده، به همراه عموهایشان شرکت داشتهاند. اساس این اعتقاد، حدیثی است که اهل سنت از حضرت نقل کردهاند و آن اینکه حضرت فرمودهاند: «... در فجار برای عموهایم تیر جمع میکردم.» داستان شرکت حضرت رسول(ص) در روایت ابن هشام این گونه آمده که گوید:
«چون رسول خدا به سن چهارده سالگی و یا پانزده سالگی رسید چنانچه ابو عبیده نحوی از ابی عمرو بن علاء حدیث کرده است جنگ فجار میان قریش و کنانه از یکسو و قبیله قیس عیلان ازسوی دیگر در گرفت... و سپس انگیزه این درگیری و جنگ راذکر کرده تا آنجا که گوید:
«... . رسول خدا (ص) نیز در برخی از روزها در جنگ حاضرمی شد و عموهای آنحضرت او را بهمراه خود میبردند، و خودآن حضرت فرموده: که من چوبه های تیری را که بطرف عموهایم
پرتاب می کردند بر می گرداندم... .»
و بالاخره در پایان حدیث از ابن اسحاق نقل کرده که گفته است:
«رسول خدا در آنروز بیست سال از عمر شریفش گذشته بود»
و ابن سعد نیز در کتاب «الطبقات الکبری» پس از آنکه بتفصیل داستان فجار را ذکر کرده در پایان از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:
«... من نیز با عموهایم در آن جنگ حاضر شدم و تیرهائی نیززدم و چقدر دوست داشتم همان را هم انجام نداده بودم .»
و در پایان گوید: عمر آنحضرت در آنروز بیست سال بود.
و سپس از واقدى از ضحاک بن عثمان، از عبد الله بن عروة، از حکیم بن حزام نقل مىکند که روایت کرده که گوید: من رسول خدا را دیدم که در جنگ فجار شرکت کرده بود .
یعقوبی درتاریخ خود در این باره بیش از دیگران مطلب نقل کرده ولی پراکنده و مختلف و تردید آمیز، زیرا در آغاز فصل گوید:
«و شهد رسول الله الفجار و له سبع عشرة سنة، و قیل عشرون سنة» .
یعنی -رسول خدا در فجار حضور داشت و در آنوقت هفده سال داشت و برخی گفته اند بیست سال داشته و سپس داستان جنگ فجار را نقل کرده و آنگاه گوید:... «آنها در ماه رجب مقاتله و کارزار کردند و جنگ دراثناء آن ماه نزد آنها حرام بود که خونریزی نمی کردند و از این جهت آنرا فجار نامیدند زیرا حرمت ماه حرام را شکستند و هرقبیله ای را سرکرده ای بود و سر کرده بنی هاشم زبیر بن عبد المطلب بود... .»
و بدنبال آن گوید:
«و در روایتی آمده که ابو طالب مانع شد از اینکه احدی ازبنی هاشم در این جنگ شرکت کنند و علت آنرا نیز اینگونه بیان کرده فرمود:
«هذا ظلم و عدوان و قطیعة و استحلال للشهر الحرام و لا احضره و لا احد من اهلی فاخرج الزبیر بن عبد المطلب مستکرها. .»
این ستمگری و تجاوز و قطع رحم و شکستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هیچیک از خاندانم در آن حاضر نخواهیم شد، ولی بالاخره زبیر بن عبد المطلب را اجبارا و اکراها به جنگ بردند. و علت این اجبار و اکراه را نیز اینگونه ذکر کرده که گوید:
عبد الله بن جدعان تیمی و حرب بن امیه گفتند: کاری که بنی هاشم در آن حضور نداشته باشند ما هم حاضر نمی شویم وبدین جهت زبیر از روی ناچاری شرکت کرد...
و سپس قول دیگری نقل می کند که ابو طالب روزها درجنگ حاضر می شد و رسول خدا نیز با وی حضور می یافت، وهرگاه آنحضرت در جنگ حاضر می شد قبیله کنانه بر قبیله قیس پیروز می شد، و آنها دانستند که این پیروزی از برکت حضورابوطالب است و از اینرو به آنحضرت گفتند:
«یابن مطعم الطیر و ساقی الحجیج لا تغب عنا فانا نری مع حضورک الظفر و الغلبة»
-ای پسر غذا دهنده پرندگان و سیرآب کننده حاجیان، مارا از حضور خود در جنگ محروم مکن که ما ببرکت حضور توشاهد پیروزی و ظفر بر دشمن خواهیم بود.
و حضرت ابوطالب در پاسخ شان فرمود:
«فاجتنبوا الظلم و العدوان و القطیعة و البهتان فانی لا اغیب عنکم»
شما نیز از ستم و تجاوز و قطع رحم و بهتان خودداری کنید تامن نیز در کنار شما باشم!
و آنها چنین قولی دادند، و حضرت ابوطالب پیوسته با ایشان بود تابر دشمن پیروز شدند
یعقوبی گوید: و در روایت دیگری از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود:
«شهدت الفجار مع عمی ابی طالب و انا غلام»
من در جنگ فجار بهمراه عمویم ابو طالب حاضر شدم و درآنوقت پسرکی بودم و در پایان گوید:
«و روی بعضهم انه شهد الفجار و هو ابن عشرین سنة، و طعن ابا براء ملاعب الاسنة فاراده عن فرسه و جاء الفتح من قبله»
و برخی روایت کرده اند که آنحضرت در فجار شرکت کرد ودر آنوقت بیست ساله بود، و نیزه ای بر ابو براء «ملاعب الاسنه»زد و او را از اسب بر زمین افکند، و همان سبب پیروزی ایشان گردید
)39 -سیره ابن هشام ج 1 ص 184 -186.40 -الطبقات الکبری ج 1 ص 126 -128.41 -تاریخ یعقوبی ج 2 ص 9 -10.(
نتیجه گیری
اما این شخصیت پاک و مطهری که خداوند او را با عنایات خاص خود پرورانده است چگونه وارد صحنه کارزاری میشود که از نظر علت زمان و رخدادها گناه آلود بود؟
این داستان نمی تواند درست باشد زیرا پیامبر اکرم قبل از بعثت نیز معصوم بوده و خداوند متعال او را ازخطاهای کمتر از این حفظ می کرد .
شیعیان بر این اعتقادند که اولاً از آنجا که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) معصوم بوده و این معصومیت در تمام ایام زندگی حضرت ساری و جاری بوده، محال است در جنگی شرکت کنند که سراسر فجور است.
محمد ابوزهره نیز که سن پیامبر اکرم(ص) را در این جنگ بیست سال ذکر کرده ،گفته است که پیامبر در این نبرد تنها حضور پیدا کرد، اما وارد صحنه کارزار نشده است. وی سپس احتمال می دهد که حضرت فقط از کسانی که سرپرستی آن ها را به عهده داشته ، دفاع کرده است
اگر براین باور باشیم که حضرت بر دین حنیف ابراهیم (ع)بوده و شرکت در جنگ های ماه های حرام در دین حنیف حرام بوده است، نمی توانیم بپذیریم که او در این جنگ ها شرکت کرده باشد . علاوه بر این ، توجیه دیگر او نیز که گفته است حضرت تنها به منظور دفاع از کسانی که سرپرستی آن ها را به عهده داشت وارد صحنه کارزار شد ، نیز درست به نظر نمی رسد ، زیرا پیامبر خود هنوز تحت کفالت ابوطالب بود .
مؤید شرکت نکردن آن حضرت در جنگ های فجار سخن یعقوبی است که گفته است: ابوطالب نه خودش در جنگ های فجار شرکت کرد و نه ،گذاشت کسی از بنی هاشم در این جنگ ها شرکت کند . وی علت این امتناع را چنین نقل می کند: ابوطالب می گفت :این کار ستم و بیداد و دوری از نزدیکان و حلال شمردن ماه حرام است و من و کسی از بستگانم در آن شرکت نمی کنیم فقط زبیر ابن عبدالمطلب شرکت کردند آنهم با اجبار.
برخی محققان معاصر نیز شرکت پیامبر را در جنگ های فجار نپذیرفته و روایت آن را به دلایل زیر مخدوش دانسته اند :
الف – جنگ های فجار در ماه های حرام بوده است و ماههای حرام احتمالا از سنن حضرت ابراهیم است یا دست کم قصی بن کلاب آن را احیا و مرسوم کرده است ، بنابراین بنی هاشم و ابوطالب و پیامبر گرامی اسلام هم این سنت را محترم شمرده و بعید است خلاف آن عمل کرده باشند ؛
ب – علاوه بر حرمت آن سنت در بین اعراب ، در جنگ ،قریش و بنی کنانه ظالم بودند ، و بعید است بنی هاشم به خصوص ابوطالب و پیامبر در جنگ ناحق و ظالمانه ای شرکت کنند ، زیرا پیامبر در حلف الفضول فقط به دلیل شرکت کرد که برای جلو گیری از ظلم و ستم قریش به مردم تشکیل شده بود؛
ج – روایات جنگ های فجار و شرکت کنندگان در آن ،صریح وگویا نیست؛
د- تاریخ و سال وقوع این جنگ ها با توجه به تعداد آن ، روشن و مشخص نیست؛
ه – درباره سن پیامبر هنگام شرکت حضرت دراین جنگ اختلاف وجود دارد
سیدمرتضی عاملی دلایلی برای عدم شرکت حضرت در فجار اقامه می کند که یکی از دلایل او چنین است: جنگ فجاز در ماه رجب از ما ههای حرام اتفاق افتاده و ما مجوزی بر هتک حرمت آن ماه ها برای ابوطالب و رسول الله (ص) نمی بینیم همان طور که اگر کسی به سیره و زندگی آن دو مراجعه کند ، این مسئله را به روشنی خواهد یافت و نیز خواهد دانست که مقام آن دو ، برتر از آلوده شدن به این امور بوده است و حتی آن دو مقید به دوری از این کار بوده اند ، زیرا دین حنیف داشتند ، بلکه در برخی روایات کافی آمده است که وصایای پیامبران ، به صورت ودیعه نزد ابوطالب بوده است ۀ در کتاب هایی مثل الغدیر که درباره ابوطالب سخن گفته اند ، شواهد دیگری که نشان دهنده عظمت و ثبات قدم وی در این دین است،وجود دارد
بنابر این ، شرکت پیامبر در آن جنگ ها پذیرفته نمی شود ، مگر توجیه شود که جنگ فجار ، در ماه های «نسیء » [1] واقع شده یا این که علت آن در ماه های حرام پدید آمده ، ولی خودش در ماه های شعبان و شوال رخ داده است، اما این توجیه هم ، مستند تاریخی ندارد و قابل اعتماد نیست (محمدی ،رمضان،نقد وبررسی گزارش های زندگانی پیش از بعثت پیامبر(ص) صص 146تا 149)
منابع
1- قرآن
2- تمیمی، معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، تحقیق عادل جاسم البیاتی، ج۱، ص۵۰۳، بیروت، عالم الکتاب – مکتبة النهضة العربیه، چاپ اول، ۱۹۸۷.
3- .ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۱، ص۵۲۷، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۷۱.
4- .أندلسی، ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۶، ص۱۰۲، بیروت، مکتبة الصادر، ۱۹۵۳.
5- .یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۱۵، تهران، انتشارات علمی، ۱۳۷۴، چاپ هفتم.
6- .ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ج۱، ص۵۲۸، تهران، فرهنگ واندیشه، ۱۳۷۴.
7- ابن هشام، السیرة النبویه، ترجمه هاشم رسولی، ج۱، ص۱۱۹، تهران، کتابچی، چاپ پنجم.
8- .حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۷، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، ۱۹۹۵.
9- .علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱۰، ص۵۴.
10- .محمدی ،رمضان،نقد وبررسی گزارش های زندگانی پیش از بعثت پیامبر(ص)
11- - .تاریخ سیاسی اسلام ،رسول جعفریان
12- فروغ ابدیت – جعفر سبحانی
13- الموسوعه التاریخ – یوسفی غروی
14- الصحیح من السیره النبوی – سید مرتضی جعفر عاملی
1) نسیء در لغت به معنای تاخیر است . عربه خوش داشتند که موسم حج و ادای مناسک آن همه ساله در فصلی باشد که هوا معتدل و میوه ها فراوان ووسایل آسایش در سفر حج فراهم باشد تا کمتر رنج ببرند .ماهی بر ما ههای سال افزودند و چون چنین کردند در هرسی و شش ماه قمری ، دوازده ماه قمری افزوده شد و ماه زائد را نسیء گفتند ( ابن منظوم ، لسان العرب ج 1 ص 167 : فیروزی آبادی ؛ قاموس المحیط ج 2 ص242 ؛طریحی ، مجمع البحرین ج4 ص300 و لغت نامه دهخدا ج 93[1]