چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۳ ب.ظ
شخصیت شناسی سران فتنه جمل
طلحه بن
عبیدالله از قبیله بنی تیم یکی از تیره های قریش واز پیشگامان در اسلام بود.او
همواره در صحنه نبرد علیه مشرکان بوددر
جنگ احد دستش اسیب دید واز کسانی بود که در جنگ احد ثابت قدم بود.وفرا رنکرد.او به
خاطر شغل تجارت دست پر خیر وبخشنده ای داشت .ورسول خدا اورا طلحه الخیر یا طلحه
الجود نامید.وحضرت امیر اورا جزو سخاوتمند ترین افراد معرفی کرد.از قول دوتن
ازراویان نقل شده که مردی ازاصحاب رسول خدا گفته بودوقتی حضرت رحلت نماید ،عایشه
را به نکاح خویش در می اورم پس این ایه نازل شد :«وما کان لکم ان تؤذوارسول الله ولا
تنکحو ازواجه من بعده ابدا»مجاز نیستید که رسول الله را ازار دهید وجایز نیست که
همسرانش رابعد از او به همسری خود در اورید.کلبی وزهری گفته اند که ان مرد،طلحه
بود.طلحه پسر عموی عایشه بود وبه همین خاطر او خیلی دوست داشت طلحه به خلافت برسد.
اودر
شورای 6 نفره عمر به نفع عثمان کنار رفت.امیر المؤمنین دربا ره طلحه بعداز مذاکرهبا او میفرماید:«پاسخ
مرا به باطل داد من با اوبه یقین دیدار کردم واو باحالت شک به ملاقات من امد به
خدا سوگند حق من اورا سودی نمی بخشد»(ترجمه امامه وسیاسه ص100)
حضور
پررنگ ومؤثراو در قتل عثمان موجب شد که مروان حکم داماد عثمان در روز جمل اورا هدف
تیر قرار دهد.واز پای در اورد.با این حال که هر دو در یک سپاه بودند.او در هنگام
مرگ 60یا 62سال داشت.(الاستیعاب ج2ص770)
زبیر پسر
عوام بن خویلد بود .عوام برادر حضرت خدیجه(س) از قبیله قریش از نوادگان عبد العزی
برادر عبدالمناف فرزند قصی بن کلاب بود .مادر زبیر صفیه دختر عبدالمطلب وعمه
پیامبر وامام علی بود.این نشان دهنده قرابت اوبا پیامبر (ص) است.وی ازجمله افرادی بود که قبل از سن بلوغ
ایمان اورد و به عنوان 4یا پنجمین مسلمان شناخته شده.(الاستیعاب ج2ص511)
او از
علاقمندان وپیشگامان خلافت امام علی (ع)بود.در جریان سقیفه وقتی امام را بازور به
مسجد می بردند تا از ایشان بیعت بگیرند،او شمیر کشید واز ایشان حمایت کرد این در
حالی بود که افراد معدودی از امام حمایت می کردند(ابوذر ،مقداد،سلمان).
همچنین در شورای 6 نفره عمر، ا زامام حمایت
کرد وبه نفع ایشان کنار رفت.
سبک زندگی
او به خاطر ویژه خواری ها یی که در بین صحابه رواج یافت واشرافیتی که در بین یاران
پیامبر نهادینه گشت،تغییر یافت.اوخود را به خاطر کار هایی که در صدر اسلام و در
حمایت از امام انجام داد مستحق توجه بیشتر امام میدانست.وخواستار حکومت عراق بود
ودر جمع قریش گفت:«این پاداش ماست که علی به ما می دهد. مادر خصوص عثمان ،همراه
علی بودیم تا جایی که ثابت کردیم عثمان گناهکار است وباعث کشته شدن او شدیم علی در
خانه نشسته بود وناگهان خلافت را در دست گرفت.حال که خلافت را درگرفته به سوی ما
نمی ایدودیگرانرا بر ما برگزیده است»(الامامه والسیاسه ص78)
( عبدالله
پسر عامر بن کریز بن ربیعه بن حبیب بن عبدشمس بن عبدمناف بن قصی القرشی العبشمی،
مادرش دجاجه دختر اسماء بن الصلت السلمی بود. کنیه وی ابوعبدالرحمن بود. او
پسر دایی عثمان و پدرش عامر بن کریز پسر عمه رسولخدا «صلیاللهعلیهوآله»
بود. از آن جهت که مادر وی، بیضاء دختر عبدالمطلب بود. وی دارای دوازده پسر
و شش دختر بود.
پس از
بیعت مردم با علی(ع) ایشان عثمان بن حنیف انصاری را به بصره فرستاد و عبدالله بن
عامر را از آن جا برداشت.[ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، بورسعید، مکتبة
الثقافة الدینیه، ج5، ص210.]
اوگفت من
نخستین کسى هستیم که بخونخواهى او قیام میکند. او اول کسى بود.
که دعوت عایشه را اجابت نمود بنى امیه هم
از او متابعت کردند آنها بعد از قتل عثمان از مدینه بمکه گریخته بودند آنها سربلند
کردند و براى نخستین بار در حجاز آغاز خونخواهى نمودند: سعید بن عاص و ولید بن
عقبه و سایر بنى امیه در مکه قیام نمودند. در آن هنگام عبد الله بن عامر از بصره
وارد شد. مال و نقد بسیار با خود برده بود.(الکامل/ترجمه،ج9،ص:345)
عبدالله بن زبیر
عبدالله بن زبیر بن عوّام: مادرش اسماء، دختر ابوبکر است. گویند
که وى در سال اول یا دوم هجرى به دنیا آمد و از صحابه خردسال به شمار مىرود (ر.
ک. سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 364). او کسى است که رسول خدا صلى الله علیه و آله-
پس از نوشیدن خون حجامت حضرت- به او فرمود: واى به حال مردم از تو! او کسى بود که
با سنت ثابت مخالفت مىورزید و هفت روز پیوسته به روزه ادامه مىداد. هر چند که
ذهبى در صدد برآمده تا او را معذور بداند و گفته است: شاید خبر نهى از روزه پیوسته
به او نرسیده بود! (ر. ک. سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 366). او کسى است که با وجود
نهى رسول خدا صلى الله علیه و آله، سورههاى بقره، آلعمران، نساء و مائده را در
رکوع قرائت کرد. هر چند در اینجا نیز ذهبى کوشیده است که او را معذور بداند و گفته
است که حدیث نهى به ابنزبیر نرسیده بود! (ر. ک. سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 269).
امیرالمؤمنین
علیه السلام در یکى از اخبار غیبىشان درباره او گفته است: «او حیلهگر و مکار است
و دنبال کارى بىفرجام مىرود؛ از ریسمان دین براى صید دنیا استفاده مىکند؛ و او
سرانجام مصلوب قریش خواهد بود!» (شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید، ج 7، ص 24).
ابن زبیر، عثمان
بن عفان را- هنگامى که در محاصره بود- ترغیب مىکرد که به مکه برود ولى او نپذیرفت
و گفت: از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: قوچى از قریش به نام
عبدالله در مکه به گور مىشود؛ که گناه او به اندازه نیمى از گناه همه مردم است.
(ر. ک. سیر اعلام النبلاء).
عبدالله عمر به
او هشدار داد و گفت: بپرهیز از به گور شدن در حرم خداوند! گواهى مىدهم که از رسول
خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: مردى از قریش در مکه ساکن مىشود که اگر
گناهش با گناهان در عالم سنجیده شود از آن سنگینتر است. اى پسر زبیر بنگر که آن
کس تو نباشى! (سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 378).
عبدالله بن زبیر
در تغییر جهت پدرش بیشترین تأثیر را داشت. امیرالمؤمنین علیه السلام در همین راستا
فرموده است: زبیر همچنان از ما بود تا آنکه پسرش، عبدالله، رشد کرد (بحار الانوار،
ج 34، ص 289). او کسى است که پس از شنیدن پارس سگهاى حوأب براى عایشه، وى را به
ادامه مسیر حرکت به سوى بصره تشویق کرد و مانع بازگشت او گردید. ابنزبیر مدت چهل
روز در خطبهاش، بر پیامبر صلى الله علیه و آله درود نفرستاد و هنگامى که مورد
اعتراض مردم واقع شد گفت: او خاندان بدى دارد! هرگاه از او یاد مىکنم، دلهاشان
به سوى او پرواز مىکند و خوشحال مىشوند؛ و من دوست نمىدارم که چشمهاشان را با
این کار روشن گردانم. (ر. ک. عقد الفرید، ج 4، ص 413؛ بحار الانوار، ج 48، ص 183).
او کسى است که ابنعباس و محمد حنفیه و شمارى از بنىهاشم را به بیعت خویش
فراخواند و چون خوددارى ورزیدند، آنان را بر سر منبر دشنام داد. آنگاه گفت: یا
بیعت مىکنید و یا آنکه به آتش سوزانده خواهید شد؛ ولى آنها زیر بار نرفتند. در
نتیجه محمد حنفیه را همراه با پانزده تن از بنىهاشم به زندان افکند. (عقدالفرید،
ج 4، ص 413).
ابن زبیر نسبت
به بنىهاشم کینه مىورزید و على علیه السلام را لعن مىکرد و دشنام مىداد. او
نسبت به امارت و حکومت بسیار حریص بود. او پیش از مرگ یزید از مردم مىخواست که به
خونخواهى برخیزند و پس از آنکه او مرد، حکومت را براى خودش مىخواست، نه براى
خونخواهى. (ر. ک. مستدرکات علم الرجال، ج 5، ص 18).
ابنزبیر داراى
صفات اخلاقى و روحیاتى بود که با خلقیات یک رئیس منافات داشت و با وجود آنها او
شایستگى خلافت را نداشت. او مردى بخیل، بدخو، حسود و بسیار خلافکار بود. از این رو
مىبینیم که پسر حنفیه را بیرون راند و ابن عباس را به طائف تبعید کرد (ر. ک. فوات
الوفیات، ج 1، ص 448).
مردم در دوران
کوتاه ریاست او از ترس و گرسنگى و محرومیت در رنج بودند. به ویژه موالى که انواع
فشار را از او دیدند، تا آنجا که شاعرشان درباره او سرود:
«موالى از خلیفه
گله دارند و به گرسنگى و خشم دچارند، به ما چه مربوط است که کدام یک از ملوک بر
اطرافیان ما تسلط خواهد یافت.» (ر. ک. مروج الذهب، ج 3، ص 22).
تظاهر او به
تقوا و پارسایى فقط براى صید و فریب افراد سادهلوح این امت بود. نقل مىکنند که
زن پسر عمر با مشاهده طاعت و تقواى ظاهرى ابن زبیر بسیار به شوهرش پافشارى مىکرد
که با او بیعت کند. پسر عمر گفت: آیا استرهاى خاکسترى معاویه را ندیدى که با آنها
حج مىگزارد، پسر زبیر چیزى جز آنها نمىخواهد! (ر. ک. حیاة الامام الحسین بن على،
ج 2، ص 310، به نقل از المختار، ص 295). ( با کاروان حسینى ،ج2،ص:249 )
یعلیٰ بن اُمَیِّه با کُنیهٔ ابوخالد (37-۶۵۷)
که همچنین یعلیٰ بن مُنیّه نیز نامیده میشد، از صحابه بود. نخست همپیمان قریش در
جاهلیت بود و پس از فتح مکه مسلمان شد. در غزوه حنین طائف و تبوک شرکت داشت. از
سوی عمر، خلیفهٔ دوم بر برخی مناطق یمن، حکومت کرد. در نبرد صفین همراه علی بن ابیطالب
و در همان نبرد کشته شد.
وی پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله از طرف
ابوبکر به امارت حلوان و از جانب عمر بن خطاب به امارت نجران برگزیده شد. اما در
نجران به فکر مالاندوزی افتاد و بیتالمال را برای خود برمیداشت. این خبر که به
عمر رسید، فوراً او را عزل کرد و دستور داد پیاده از مدینه منوره بیاید. اما یعلی
پنج - شش روز بیشتر راه نیامده بود که باخبر شد عمر از دنیا رفته، از این رو سوار
بر مرکب شد و خود را در مدینه به عثمان معرفی کرد. عثمان نیز او را به مقام
فرماندهی لشکر منصوب کرد. یعلی بن امیه پس از قتل عثمان به فکر توطئه و فتنه بر ضد
خلافت امیرالمؤمنین افتاد و نزد طلحه و زبیر و عایشه رفت و با کمک مالی آنها را بر
ضد حضرت علی علیهالسلام یاری کرد اوبامالی بسیار از جمله ششصد شتر و ششصد
هزار درهم نزد آنان رفت و در جنگ جمل نیز در سپاه طلحه و زبیر شرکت
نمود و سرانجام پس از جنگ صفین از دنیا رفت. با توجه به مطالب بالا اگرچه نام یعلی
بن امیه را باید در ردیف مخالفان و حتی دشمنان امیرالمؤمنین علیهالسلام به شمار
آورد، ولی ابن حجر از ابن عبدالبر از ابن مدینی نقل میکند که: حضرت علی
علیهالسلام، یعلی بن امیه را در مدتی کوتاه به فرمانداری یمن گمارد و از ابو حسان
نقل کرده که: وی در صفین در رکاب حضرت علی علیهالسلام به شهادت رسیده است.
مروان بن
حکم بن ابی العاص بن امیه بن عبدشمس بن عبدمناف در سال دوم هجرت به دنیا آمد. کنیه
مروان، ابوعبدالملک و به این علت که قدی بلند ولی بدنی ناموزون داشت،به خیط باطل
معروف بود.وی اولین نفر از فرزندان حکم بن ابی العاص بود که به خلافت رسید و بنیمروان
به وی منسوباند
پدرِ مروان، حکم بن ابی العاص بن امیه به
جهت افشای اسرار پیامبر(ص) نزد بزرگان قریش توسط پیامبر از مدینه اخراج، و لعنت
شدو به همین جهت نزد علمای اهل سنت از صحابه شمرده نشده است. برخی محل ولادت مروان
را طائف ذکر کردهاند. مروان به همراه پدرش در شهر طائف ساکن شد و در زمان ابوبکر
و عمر نیز در تبعید باقی ماند.
پس از به
خلافت رسیدن عثمان، وی همراه پدرش به مدینه بازگشت و کاتب و از خاصّان حکومت عثمان
قرار گرفت
و داماد او نیز گردید.
پس از به
خلافت رسیدن حضرت علی(ع) در سال سی و پنج هجری، مروان بن حکم با امام بیعت نکرد و
از مدینه به سوی مکه فرار نمود و به عایشه ملحق شد.
وی از کسانی
بود که طلحه و زبیر را برای شورش و تشکیل حکومت، ترغیب کرد و از آن دو میخواست که
مردم را به بیعت خود وادار سازند؛در جنگ جمل نیز در سپاه طلحه و زبیر بود و طلب
خون عثمان کرد. و البته در این جنگ، طلحه را کشته و علت آن را انتقام از قاتل
عثمان عنوان کرد. البته بنابر نظر برخی مورخین علت این بود که طلحه قصد کناره گیری
از جنگ را داشته است.
وی در جنگ
جمل، به همراه عایشه، عمرو بن عثمان، موسی بن طلحه و عمرو بن سعید بن ابی العاص
اسیر شد؛ ولی امام علی(ع) آنها را عفو نمود. البته بنابر برخی منابع،
مروان پس از فرار اطرافیانش در اواخر جنگ، به طرف شام متواری گردید.
مروان در
جنگ صفین در صف سپاهیان اموی، مقابل امام علی(ع) قرار گرفت. در این جنگ معاویه، از
مروان خواست که در برابر مالک اشتر قرار گیرد و با وی بجنگد؛ اما مروان از این امر
طفره رفت و عذر آورد.بنابر قولی، پس از جنگ صفین، امام به وی امان داد و مروان با
علی(ع) بیعت کرد و به مدینه بازگشت و در آنجا ساکن شد.
پس از
کنارهگیری معاویه بن یزید بن معاویه از خلافت، امویان با مروان به عنوان خلیفه
بیعت کردند. مروان برای تثبیت حکومت، ابتدا به جابیه (در شمال حوران) رفت و مردم
را به سوی خود خواند، در سال ۶۴ قمری مردم اردن با وی بیعت کردند. سپس وی به شام
آمده و در اصلاح امور کوشید. در شام، ضحاک بن قیس فهری مردم را به بیعت با عبدالله
بن زبیر فرامیخواند و همین امر به درگیری و جنگ وی با مروان بن حکم انجامید که در
طی آن ضحاک شکست خورده و کشته شد.
مروان در
جهت گسترش سلطه خود به سمت مصر لشکر کشید و مردم آنجا را که در صدد بیعت با عبدالله بن زبیر بودند،
مطیع خود نمود و پسرش عبدالملک را به حکومت آنجا گمارد. سپس به شام بازگشت و پس از
مدت کوتاهی وفات یافت.
از جمله
اقدامات مهم وی در زمان کوتاه خلافتش، ضرب سکههای دینار شامی بود که بر روی آن
آیه «قل هو الله احد» حک شده بود.
خلافت
مروان ۹ یا ۱۰ ماه دوام داشت. وی در ابتدای ماه رمضان سال ۶۵، در سن ۶۴ سالگی وفات
یافت.
بنابر
برخی گزارشهای تاریخی ام خالد، وی را هنگام خواب، با
بالشی خفه کرد
و بنابر نقلی دیگر نیز ابتلا به بیماری
طاعون موجب مرگ مروان گردید.
سعید بن
عاص بن امیه از تیره ایاس از خاندان بنی امیه در مکه بود. وی بعدها حاکم کوفه و
مدینه گردید و بر طبق اکثر مورخان، در ۵۹ هجری/ ۹-۶۷۸ میلادی درگذشت.
سعید بن
عاص در هنگام محاصره عثمان از سوی شورشیان مصر، از عثمان دفاع کرد و زخمی شد. بعد
از کشته شدن عثمان و بروز جنبش طلحه و زبیر، وی در ابتدا به آنان پیوست ولی بعداً
منصرف شد و در جنگ جمل شرکت نکرد و در مکه ماند.
کعب بن
سور ازدی از تابعین و رهبر طایفه ازد بود. زمانی نزد عمر بود و زنی شکایتی عجیب
طرح کرد. کعب بن سور راه حل به او ارائه داد. عمر پس از مشاهدهی این امر، او را
به قضاوت شهر بصره منصوب کرد.
در واقعه
جمل، قبل از وقوع جنگ، شورشیان به رهبری طلحه، زبیر و عایشه وارد بصره شدند. کعب
بن سور قصد کنارهگیری داشت؛ اما عایشه وی را به پیوستن به شورشیان و جنگ با
امیرالمومنین دعوت کرد. او که ابتدا اصرار بر کنارهگیری داشت، گفت نمیتواند سخن
مادرش را اجابت نکند (اشاره به این که همسران پیامبر، مادر مومناناند) و به اصحاب
جمل پیوست و در همان جنگ -که در سال 36 هجری رخ داد- کشته شد.
هنگامی که
جنگ پایان یافت، امیرالمؤمنین در میان کشتگان جستوجو کرد. وقتی به کشتهی کعب
رسید، دید قرآن به گردنش آویزان است. امام فرمود: او کسی است که بر ما خروج کرد؛
در حالی که قرآن بر گردنش داشت و گمان میکرد که کمک کنندهی قوم خویش است. از خدا
خواست تا مرا بکشد؛ اما خدا او را کشت.
سپس دستور
داد تا کعب را در برابرش بنشانند و همان سخنی که پیامبر در جنگ احد به کشتگان قریش
فرموده بود، خطاب به جنازه او فرمود: ای کعب، من وعدهی پروردگارم را یافتم. آیا
تو نیز آن چه را پروردگارت وعده کرده بود، یافتی؟ بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین
گفتند: یا امیرالمؤمنین، آیا تو با طلحه و کعب بعد از قتلشان صحبت میکنی؟
امیرالمؤمنین
فرمود: آگاه باشید که آنها کلام مرا شنیدند؛ همانطور که اهل چاه بدر ( کشتگان کفار
در جنگ بدر ) کلام پیامبر را شنیدند.